تنگ طه
وبلاگي شامل مطالب آموزشي دوره ابتدايي و مطالبي درباره روستاي تنگ طه
يكي از پركاربردترين كلمات در رباعيات خيام كلمه مي مي باشد البته به جز خود كلمه مي گاهي خيام از آب انگور و يا شراب و يا باده استفاده مي كند در حدود نيمي از رباعيات خيام داراي كلمه مي مي باشد . در برخي رباعيات موضوع درباره مي و مي خواري مي باشد و در برخي نيز چندان تكيه اي بر مي نمي باشد . ابياتي مانند : گر می نخوری طعنه مزن مستانرا بنیاد مکن تو حیله و دستانرا تو غره بدان مشو که می می نخوری صد لقمه خوری که می غلامست آنرا در مجموعه رباعيات خيام است كه شايد با بقيه فرق دارد و در آن نه تنها از مي خواري تمجيد نشده بلكه آنرا عملي حدودا ناپسند معرفي مي نمايد . در رباعيات سيزده گانه مونس الاحرار كه مستند ترين رباعيات خيام مي باشد نيز در شش رباعي درباره ي مي و باده سخن به ميان آمده است . كه در اين رباعيات نيز همان مفهوم رباعيات آورده شده در نسخه هاي غني – فروغي و نسخه هدايت كه از معتبرترين نسخه هاي رباعيات خيام مي باشند بيان گرديده است . ای آنکه نتیجه ي چهار و هفتی وز هفت و چهار دایم اندر تفتی می خور که هزار بار بیشت گفتم باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی ***** چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخیز و بجام باده کن عزم درست کاین سبزه که امروز تماشاگه توست فردا همه از خاک تو برخواهد رست ***** چون نیست مقام ما در این دهر مقیم پس بی می و معشوق خطائیست عظیم تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم ***** مي خور كه فلك بهر هلاك من و تو قصدي دارد بجان پاك من و تو در سبزه نشین و می روشن میخور کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو ***** وقت سحر است خیز ای مایه ناز نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز کانها که بجایند نپایند بسی و آنها که شدند کس نمیاید باز ***** ایام زمانه از کسی دارد ننگ کو در غم ایام نشیند دلتنگ می خور تو در آبگینه با ناله چنگ زان پیش که آبگینه آید بر سنگ در نسخه غني – فروغي نيز بيش از نيمي از رباعيات داراي كلمه مي يا شراب و يا باده مي باشند . یاران موافق همه از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدند خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند ***** این اهل قبور خاک گشتند و غبار هر ذره ز هر ذره گرفتند کنار آه این چه شراب است که تا روز شمار بیخود شده و بیخبرند از همه کار ***** برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم زان پیش که از زمانه تابی بخوریم کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی چندان ندهد زمان که آبی بخوریم ***** در برخي رباعيات او در مقابل جهان فاني مي خوردن را توصيه مي نمايد چون عهده نمیشود کسی فردا را حالی خوش دار این دل پر سودا را می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه بسیار بتابد و نیابد ما را ***** اکنون که گل سعادتت پربار است دست تو ز جام می چرا بیکار است میخور که زمانه دشمنی غدار است دریافتن روز چنین دشوار است ***** در بيشتر رباعيات خيام در برابر حيراني در مقابل جهان مي خوردن را توصيه مي نمايد ای آمده از عالم روحانی تفت حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت می نوش ندانی ز کجا آمدهای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت ***** چون لاله به نوروز قدح گیر بدست با لالهرخی اگر تو را فرصت هست می نوش به خرمی که این چرخ کهن ناگاه تو را چو خاک گرداند پست ***** چون نیست حقیقت و یقین اندر دست نتوان به امید شک همه عمر نشست هان تا ننهیم جام می از کف دست در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست ***** در پرده اسرار کسی را ره نیست زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست می خور که چنین فسانهها کوته نیست ***** در خواب بدم مرا خردمندی گفت کز خواب کسی را گل شادی نشکفت کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟ می خور که به زیر خاک میباید خفت ***** در فصل بهار اگر بتی حور سرشت یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت هر چند به نزد عامه این باشد زشت سگ به ز من است اگر برم نام بهشت ***** دریاب که از روح جدا خواهی رفت در پرده اسرار فنا خواهی رفت می نوش ندانی از کجا آمدهای خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت ***** ساقی گل و سبزه بس طربناک شده ست دریاب که هفته دگر خاک شده ست می نوش وگلی بچین که تادرنگری گل خاک شده ست وسبزه خاشاک شده ست ***** مهتاب به نور دامن شب بشکافت می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت خوش باش و میندیش که مهتاب بسی اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت ***** می خوردن و شاد بودن آیین منست فارغ بودن ز کفر و دین دین منست گفتم به عروس دهر کابین تو چیست گفتا دل خرم تو کابین منست ***** می نوش که عمر جاودانی اینست خود حاصلت از دور جوانی اینست هنگام گل و باده و یاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی اینست ***** چون عمربه سررسد چه شیرین وچه تلخ پیمانه چوپرشودچه بغدادوچه بلخ می نوش که بعد از من و تو ماه بسی از سلخ به غره آید از غره به سلخ ***** دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود غم خوردن بیهوده نمیدارد سود پر کن قدح می به کفم درنه زود تا باز خورم که بودنیها همه بود ***** عمرت تا کی به خودپرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذرد می نوش که عمریکه اجل درپی اوست آن به که به خواب یابه مستی گذرد ***** کم کن طمع از جهان و میزی خرسند از نیک و بد زمانه بگسل پیوند می در کف و زلف دلبری گیر که زود هم بگذرد و نماند این روزی چند
***** در برخي رباعيات خيام بيان مي دارد كه بيان نعمتهاي بهشت و جهان ديگر از زبان ديگران است و نمي توان بر آنها تكيه نمود و بهتر است در اين دنيا به دنبال شادي بود . گويند بهشت و حور عين خواهد بود آنجا مي و شير و انگبين خواهد بود گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک چون عاقبت کار چنین خواهد بود ***** گویند بهشت و حور و کوثر باشد جوی می و شیر و شهد و شکر باشد پر کن قدح باده و بر دستم نه نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد ***** گویند هر آن کسان که با پرهیزند زانسان که بمیرند چنان برخیزند ما با می و معشوقه از آنیم مدام باشد که به حشرمان چنان انگیزند ***** می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد پرهیز مکن ز کیمیایی که از او یک جرعه خوری هزار علت ببرد ***** ز آن می که حیات جاودانیست بخور سرمایه لذت جوانی است بخور سوزنده چو آتش است لیکن غم را سازنده چو آب زندگانی است بخور ***** ایام زمانه از کسی دارد ننگ کو در غم ایام نشیند دلتنگ می خور تو در آبگینه با ناله چنگ زان پیش که آبگینه آید بر سنگ ***** با سرو قدی تازهتر از خرمن گل از دست منه جام می و دامن گل زان پیش که ناگه شود از باد اجل پیراهن عمر ما چو پیراهن گل ***** تا چنداسیرعقل هرروزه شویم در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم درده توبکاسه می ازآن پیش که ما در کارگه کوزهگران کوزه شویم ***** چون نیست مقام ما دراین دهرمقیم پس بی می ومعشوق خطائیست عظیم تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم ***** نتوان دل شاد را به غم فرسودن وقت خوش خود بسنگ محنت سودن کس غیب چه داند که چه خواهد بودن می باید و معشوق و به کام آسودن ***** میخور که فلک بهر هلاک من و تو قصدی دارد بجان پاک من و تو در سبزه نشین و می روشن میخور کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو ***** یک جرعه می کهن زملکی نوبه وز هرچه نه می طریق بیرون شو به در دست به از تخت فریدون صد بار خشت سر خم ز ملک کیخسرو به ***** از آمدن بهار و از رفتن دی اوراق وجود ما همی گردد طی می خور مخوراندوه که فرمودحکیم غمهای جهان چوزهر وتریاقش می ***** ای آنکه نتیجه ي چهار و هفتی وز هفت و چهار دایم اندر تفتی می خور که هزار بار بیشت گفتم باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی ***** ایدل تو به اسرار معما نرسی در نکته زیرکان دانا نرسی اینجا به می لعل بهشتی می ساز کانجاکه بهشت است رسی یا نرسی ***** پیری دیدم به خانه ي خماری گفتم نکنی ز رفتگان اخباری گفتا می خور که همچو ما بسیاری رفتند و خبر باز نیامد باری ***** زان کوزه ي می که نیست در وی ضرری پر کن قدحی بخور بمن ده دگری زان پیشتر ای صنم که در رهگذری خاک من و تو کوزه کند کوزه گری ***** هنگام صبوح ای صنم فرخ پی برساز ترانهای و پیشآور می کافکند بخاک صد هزاران جم و کی این آمدن تیرمه و رفتن دی ***** ماییم ومی ومطرب واین کنج خراب جان و دل و جام وجامه پر درد شراب فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب ***** این کوزه که آبخواره ي مزدوریست از دیده ي شاهیست و دل دستوریست هر کاسه ي می که بر کف مخموریست از عارض مستی و لب مستوریست ***** گویند مرا که دوزخی باشد مست قولیست خلاف دل در آن نتوان بست گر عاشق و میخواره بدوزخ باشند فردا بینی بهشت همچون کف دست
*****
گویند کسان بهشت با حور خوش است من میگویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کاواز دهل شنیدن از دور خوش است
***** می لعل مذابست و صراحی کان است جسم است پیاله و شرابش جان است آن جام بلورین که زمی خندان است اشکی است که خون دل درو پنهان است ***** یک جرعه می ز ملک کاووس به است از تخت قباد و ملکت طوس به است هر ناله که رندی به سحرگاه زند از طاعت زاهدان سالوس به است ***** تا زهره و مه در آسمان گشت پدید بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید من در عجبم ز میفروشان کایشان به زانکه فروشند چه خواهند خرید ***** در دهر چو آواز گل تازه دهند فرمای بتا که می به اندازه دهند از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند ***** روزیست خوش وهوا نه گرم است ونه سرد ابراز رخ گلزار همی شویدگرد بلبل به زبان حال خود با گل زرد فریاد همیکند که می باید خورد ***** یک جام شراب صد دل و دین ارزد یک جرعه می مملکت چین ارزد جز باده لعل نیست در روی زمین تلخی که هزار جان شیرین ارزد ***** می خوردن و گرد نیکوان گردیدن به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود پس روی بهشت کس نخواهد دیدن ***** از هر چه بجر می است کوتاهی به می هم ز کف بتان خرگاهی به مستی و قلندری و گمراهی به یک جرعه می ز ماه تا ماهی به ***** گر دست دهد ز مغز گندم نانی وز می دو منی ز گوسفندی رانی با لاله رخی و گوشه بستانی عیشی بود آن نه حد هر سلطانی ***** در دایره سپهر ناپیدا غور جامیست که جمله را چشانند بدور نوبت چوبه دورتو رسدآه مکن می نوش به خوشدلی که دوراست نه جور ***** برخیزم و عزم باده ناب کنم رنگ رخ خود به رنگ عناب کنم این عقل فضول پیشه را مشتی می بر روی زنم چنانکه در خواب کنم ***** من می نه ز بهر تنگدستی نخورم یا از غم رسوایی و مستی نخورم من می ز برای خوشدلی میخوردم اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم ***** من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بارتن نتوانم من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم ***** ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست ***** ترکیب پیالهای که درهم پیوست بشکستن آن روا نمیدارد مست چندین سروپای نازنین ازسر ودست ازمهرکه پیوست وبه کین که شکست ***** من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت جامی و بتی و بربطی بر لب کشت این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت ***** این قافله عمر عجب میگذرد دریاب دمی که با طرب میگذرد ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب میگذرد ***** آن لعل در آبگینه ساده بیار و آن محرم و مونس هر آزاده بیار چون میدانی که مدت عالم خاک باد است که زود بگذرد باده بیار ***** گر باده خوری تو با خردمندان خور یا با صنمی لاله رخی خندان خور بسیار مخورورد مکن فاش مساز اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور ***** وقت سحر است خیز ای مایه ناز نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز کانها که بجایند نپایند بسی و آنها که شدند کس نمیاید باز ***** در ترانه هاي خيام صادق هدايت تعداد ديگري رباعي آورده كه در رباعيات سيزده گانه مونس الاحرار نمي باشد و در نسخه غني – فروغي نيز اثري از آنها نيست . حتي برخي رباعيات از نظر مفهوم هم با رباعيات ديگر خيام درباره مي كمي تفاوت دارد . چون در گذرم به باده شوييد مرا تلقين ز شراب ناب گوييد مرا خواهيد به روز حشر يابيد مرا از خاك در ميكده جوييد مرا ***** امروز كه نوبت جواني من است مي نوشم از آنكه كامراني من است عيبم مكنيد گرچه تلخ است خوش است تلخ است از آنكه زندگاني من است ***** مي بر كف من نه كه دلم تاب است وين عمر گريز پاي چون سيماب است درياب كه آتش جواني آب است وين عمر گريز پاي چون سيماب است ***** دوران جهان بي مي و ساقي هيچ است بي زمزمه ناي عراقي هيچ است هرچند در احوال جهان مي نگرم حاصل همه عشرت است و باقي هيچ است ***** می خورکه به زیرگل بسی خواهی خفت بی مونس و بی رفیق وبی همدم وجفت زنهار به کس مگو تو این راز نهفت هر لاله که پژمرد نخواهد بِشکفت ***** چون آمدنم به من نبد روز نخست وین رفتن بی مراد عزمی است درست برخیز و میان ببند ای ساقی چست کاندوه جهان به می فروخواهم شست ***** ساقی غم من بلند آوازه شده است سرمستی من برون ز اندازه شده است با موی سپید سرخوشم کز می تو پیرانه سرم بهار دل تازه شده است ***** اکنون که ز خوشدلی بهجز نام نماند یک همدم پخته جز میِ خام نماند دست طرب از ساغر می بازمگیر امروز که در دست به جز جام نماند ***** هر گه که بنفشه جامه در رنگ زند در دامن گل باد صبا چنگ زند هشیار کسی بود که با سیمبری می نوشد و جام باده بر سنگ زند ***** زان پیش که نام توزعالم برود می خور که چو می به دل رسدغم برود بگشای سر زلف بتی بند ز بند زان پیش که بند بندت از هم برود ***** فردا علم نفاق طی خواهم کرد با موی سپید قصد میخواهم کرد پیمانه ي عمر من به هفتاد رسید این دم نکنم نشاط کی خواهم کرد ***** لب بر لب کوزه بردم از غایت آز تا زو طلبم واسطه ي عمر دراز لب برلب من نهادومیگفت به راز می خور که بدین جهان نمیآیی باز ***** گر من ز می مغانه مستم هستم گر کافر و گَبر و بت پرستم هستم هر طایفه ای به من گمانی دارد من زان خودم چنانکه هستم هستم ***** در پای اجل چو من سرافکنده شوم وز بیخ امید عمر بر کنده شوم زینهار گلم به جز صراحی نکنید باشد که ز بوی می دمی زنده شوم ***** صبح است دمی برمی گلرنگ زنیم وین شیشه نام وننگ برسنگ زنیم دست از امل دراز خود باز کشیم در زلف دراز و دامن چنگ زنیم ***** جز راه قلندران میخانه مپوی جز باده و جز سماع و جز یار مجوی بر کف قدح باده و بردوش سبو می نوش کن ای نگار وبیهوده مگوی ***** تنگی می لعل خواهم و دیوانی سد رمقی باید و نصف نانی وانگه من و تو نشسته در ویرانی خوشتر بود آن ز ملکت سلطانی ***** تن زن چو به زیر فلک بیباکی می نوش چو در جهان آفتناکی چون اول و آخرت به جز خاکی نیست انگار که بر خاک نهای در خاکی
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لينك هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||
|